براى كيست؟ كه در انس و جان عزاست هنوز
گذشت واقعه كربلا ولى جبريل كدام سرو چمان زين چمن فتاد به خاك هزار سال فزون تر گذشت ، زين ماتم اگر نگشته ، شهيد ستم ، جوانانش اگر به ماتم يك اكبر است و يك اصغر جهاد اكبر و اصغر شد از حسن مقبول دو اصغر آمده ، عبدالله دگر قاسم دو اكبرش يكى احمد يكى ابوالقاسم دو سرو باغ شهادت ، كه از غم هر يك دو نوجوان ، كه ز داغ جوانى ايشان ابوالقاسم بن حسن آن لشكر بى حياى بى شرم شمشير به كف به قصد جانش نه دوست شنيده اين نه دشمن كوشيد و نديد كس شكستش افتاد ز صدر زين به هامون افتاد چو آن جوان ناشاد كاى عم بزرگوار بشتاب با خصم تو كارزار كردم چون ناله يارى خواستن ابوالقاسم به سمع سرور شهيدان رسيد، ذوالجناح را تاخته ، صفوف مخالف را از هم دريده ، خود را بر سر نعش برادرزاده رسانيد. همزمان با رسيدن امام حسين (عليه السلام ) ابوالقاسم چشمانش را باز كرد و با تبسمى بر لب عموى خود را وداع گفت ، تا به خدمت جد بزرگوارش برود. انتقام دوستان ، از دشمنان ، خواهم گرفت آن حضرت فرمود: مرغان شاخسار گلستان خويش را بر دختران غمزده در بدر نگر اى دختر رسول خدا مادر حسين اى پيك صبح با حسن مجتبى بگو در بزم عشرت پسر نوجوان خويش زينب ملول مادر قاسم به فكر سور چون گيسوان فاطمه نو عروس او نوازندگان ترانه غم و اندوه و سرود خوانان محنت و درد بازخمه چنگ جستجوگر زخم چركين پرده دل مصيبت ديدگان گرديدند، و خانواده مطهر حسين (عليه السلام ) يك يك از بزرگ و كوچك ، با دست حنا بسته از خون ، پا از دايره حيات بيرون كشيدند و در راه دفاع از حق در مقابل لشكر ظلم و كفر تا آخرين لحظه و توان خود، امام خويش حسين بن على (عليه السلام ) را همراهى كردند، و در راه حق به شهادت رسيدند. اينان هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند، و خونهايشان بارانى حيات بخش لاله هاى صحراى كربلا گرديد. از طول عمر دلگير پيران سالخورده قاسم بن حسن نهالى نيست كه آسايش توان در سايه اش كردن تمناى شهادت برده از دستم عنان رحمى چون آن سرور شهيدان، قاسم گلعذار خويش را مصمم رفتن به معركه كارزار ديد، سيلاب اشك از ديدگانش رها شد و چنين فرمود:
نظرات شما عزیزان:
چون ميدان مبارزه و جهاد امام از مبارزه ياران و انصار و هفت برادر و عموزادگان و نزديكان جان نثار خالى مانده ، نوبت به فرزندان برومند امام حسن رسيد.
در آن حال امام مظلوم به آواز بلند فرمود:
آيا يارى كننده اى هست ما را يارى كند؟ و آيا پناه دهنده اى هست كه ما را پناه دهد؟
چون سرور شهيدان ، دو برازنده سرو گلشن جلال و جمال را آماده شهادت ، آراسته و پيراسته ديد. فرمود:
اى نور ديده هاى برادر و با جانم برابر، و اى قوت روان من غريب دور از وطن ! يارى كنيد حرم محترم جد خود را، تا خداوند عالم شما را بركت و نصرت دهد.
پس آن دو جوانمرد بعد از خواهش و تمناى بسيار، از عموى خود رخصت يافتند، و پيكر خود را با آلات جنگ آراستند، سپس آن دو جوان اهل حرم را وداع كردند و ابوالقاسم ابتدا قدم به ميدان كارزار نهاد و خويش را به قلب لشكر كفار، رسانيده و انبوهى از آنان را به هلاكت رسانيد، نداى احسن و آفرين از دوست و دشمن بلند شد.
هر حمله تنش بدون تقصير
آن حضرت به شدت بگريست و فرمود:
به خدا قسم كه بر عموى تو سخت گران است ، او را به يارى خويش بخواهى و او ناتوان از يارى تو باشد، از خدا مى خواهم شهادت ترا پاداشى بزرگ عطا فرمايد.
احمد بن حسن
احمد برادر ابوالقاسم براى مبارزه با دشمن ، و از طرفى به خون خواهى از برادر، تقاضاى ورود به ميدان جنگ كرد. اين جوان بيست ساله دلير و شجاع ، بر آن بى دينان حمله نمود و ده ها نفر از لشكر مقابل را به هلاكت رسانيد و به نزد عموى خود مراجعت كرد، در حالى كه چهره اش نشانگر تشنگى او بود، لب به سخن گشود.
گر بيابم آبى ! آتش در جهان خواهم فكند
اى فرزند برادر! در همين لحظه از دست جدت سيراب خواهى شد.
احمد بار ديگر بر آن قوم شرير حمله نمود، آنقدر نبرد كرد، تا جام شهادت نوشيد.
عبدالله اكبر بن حسن
بعد از شهادت احمد، فرزند ديگر امام حسن (عليه السلام ) عبدالله اكبر، مبارز ميدان جنگ گرديد. آن بزرگوار بيش از ده نفر از كفار و دشمنان آل رسول را به دوزخ فرستاد، و خود به ضربت شمشير هانى بن شيث خضرمى به شهادت رسيد.
اى دل به نه سپهر بساط عزا ببين
زان نو شكفته گلها شد گلستان چو خالى
چون ياران و برادران سرور شهيدان يكايك از شراب محبت محبوب بى نشان سرمست شدند، دست از جان شستند، و قرعه گل گشت به نام نامى قاسم بن حسن (عليه السلام ) افتاد. آن جان نثار موكب همايون مولاى كربلا، آن لاله نو خيز حسن مجتبى (عليه السلام ) طفلى بود، كه بر دور گلبرگ چهره اش ، هنوز خطى نروييده ، و به سن تكليف نرسيده بود، و بيش از يازده سال نداشت . با وجود كمى سن ، شجاعت را از حيدر كرار به ميراث داشت . با چهره اى روشن چون آفتاب درخشان ، به نزد عمودى بزرگوار آمد، و مكنونات قبلى خويش را چنين به عرض رساند:
نمى آيد ز گلزارت صداى مرغ ناشادى
اى برادر زاده رشيد من ! تو شمع روشن چشم برادر منى ، مونس زينب و كلثوم ، و عزيز جان منى ، به خيمه برگردد.
عاقبت كه قاسم از اصرار و پافشارى براى اجازه نبرد گرفتن از عموى خود ماءيوس شد، به سوى خيمه بازگشت ، و اقوام و نزديكان را در حال آماده كردن وسايل نبرد و وداع ديد، كه با شوق سرشار چون ذبيح الله ، به ميدان مبارزه مى روند، با غمى سنگين و دلى افسرده ، از آن صحنه دور شد و با دستهاى بلند شده به سوى آسمان گفت:
اى آسمان حتى يك صباح هم چون غنچه گل خندان نسيم، و شبى نيست كه از درد و غم همچون شمع سوزان گريان نباشم، و از براى قربانى شدن در اين معركه، اگر چه چون صيدى ضعيف و ناتوان مضطرب و پريشانم، اما در غم جان نمى باشم، نوجوانان شهد شهادت مى نوشند، اما من در اين راه حماسه آفرين، قابليت ندارم. آن نوجوان شكسته دل زانوى غم دل در بر گرفته، و در جستجوى راهى با افكار خود مشغول، كه ناگاه چشمش به دعايى افتاد كه، پدر بزرگوارش به بازوى او بسته بود، و وصيت كرده بود:
((اى فرزند سعادتمند! چون راه چاره از هر طرف بر تو بسته شد، و لشكر غم از همه جهت بر تو هجوم آورد، اين دعا را بگشا و به موجب وصيت من عمل كن )).
قاسم وقتى كه دعا را گشود چنين ديد!
((اى قاسم ! آشوب قيامت در هر گوشه از سرزمين نينوا آماده است ، اگر در ركاب عمويت راهت به كربلا افتاد، در آن سرزمين خونخوار، كه مردان حق بى يار و ياور گرديدند، عمويت را بى يار و ياور مگذار، اگر قبول نكرد در مقابلش به زمين بيفت ، زارى كن و بوسه بر پاهايش بزن ، تا آنجا كه جانت را فدايش كنى )).
پس قاسم با شوق فراوانى و دلى اميدوار به نزد عموى خود آمد، و وصيت نامه پدر را به مولاى خويش داد، و عرض كرد:
اى عموى بزرگوار! شرح وصيت نامه را نگاه كن ، مرا شاد گردان و ياريم كن ، به فريادم گوش كن ، در گلستان تو من بلبلى بى بال و پرم ، كه شوق پرواز و آرزوى جان نثارى در راه تو، در دل دارم ، پدرم مرا به شهيد شدن اميد وافر داده است ، به من مرحمت فرماى و مرا آزاد كن .
سرور شهيدان چون وصيت نامه برادر بزرگوار خود را ديد، مرواريد اشك از صدف ديگانش باريدن گرفت ، و فرمودند:
اى نور ديده اين وصيتى است كه پدرت فرموده :((كه در يارى من بكوشى )) مرا نيز وصيت فرموده ، كه امروز درباره تو بجا آورم . آن وصيت ((درباره فاطمه نامزد تو است كه بايد او را به دست تو بسپ